سه‌شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ |۱۷ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 19, 2024
لحظه ای که ترسیدم

حوزه/ تابه‌حال از نزدیک میت ندیده بودم. توی تمام 27 سالِ عمرم، مثل همهٔ آدم‌ها فکر می‌کردم از آدمِ مرده باید ترسید؛ اما آن لحظه که اولین میت با کاور بیمارستان آمد توی غسال‌خانه نترسیدم.

به گزارش خبرگزاری حوزه، تابه‌حال از نزدیک میت ندیده بودم. توی تمام 27 سالِ عمرم، مثل همهٔ آدم‌ها فکر می‌کردم از آدمِ مرده باید ترسید؛ اما آن لحظه که اولین میت با کاور بیمارستان آمد توی غسال‌خانه نترسیدم. شاید چون عضو گروه جهادی بودم. یا شاید به خاطر غمی بود که توی صورتش دیده بودم. دلم می‌خواست سنگ تمام بگذارم. انگار عزیزترین کس خودم روی سنگ غسال‌خانه خوابیده.
محلول و تی را برداشتم تا میزی را که میت روی آن کفن می‌شد ضدعفونی کنم. میز استیل را که خوب تمیز کنی، مثل آینه برق می‌افتد. برق افتاد. لحظه‌ای که ترس تمام تنم را لرزاند همان‌جا بود که میز، زیر دستم آینه شده بود و من خودم را رویش دیدم. دلم بود که به حرف آمد: «نفر بعدی تویی. آماده‌باش»
از آن طرف سالن صدا زدند: «کفن رو پهن کن. غسلش تمومه»
میت را آوردند. سه‌نفری بلندش کردیم و گذاشتیمش روی پارچه سفید.
رسم این بود که بعد از تمام شدن کار با صلوات بدرقه‌اش کنیم. بدرقه‌اش کردیم.
میز خالی شد و دوباره من ماندم و انعکاس چهره‌ام روی میز استیل.

به قلم راضیه رضایی

۳۱۳/۶۱

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha